بشتاب که تا زره نمانیم
ای خون حماسه در رگ دین
برخیز نماز خون بخوانیم
شهید محمد حسین گلپایگانی
Zx Group...برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 132
بچه هایی که اکنون کودک هستند در سال های آینده طوری تربیت شوند که بتوانند
اسلام واقعی را در دنیا احیا کنند.آنها باید مروجان اسلام در دنیا باشند.
شهید بهروز مرادی
Zx Group...برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 131
امامان به ما آموخته اند که چگونه باید زیست و چگونه باید مرد.
شهید سعید روشن بخت
برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 127
ای مردم شهید پرور
جانا و مالا در راه خدا به جهاد برخیزید تا کی باید نشست.
تا کی خاموش و ظلمت و جهالت و سکوت ننگین.
شهید محمد حبیبی پورفتیده
Zx Group...برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 152
ای خدای بزرگ می ترسم آن طوریکه غلام بایستی در مقابل اربابش ادای وظیفه بکند،
نکرده باشم که نکرده ام و حق غلامی را ادا نکرده باشم.
شهید محمد مراقی
برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 147
بنده ی گناهکارت برای ادای تکلیف الهی به میادین جنگ آمده است و تو، خوب
می دانی که هدفی جز رضای تو در کار نیست و انتظار تشویق و تعریف از هیچ اداره یا
فردی را ندارم.
شهید احمد شاکری
Zx Group...برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 135
برایم ناراحت نباشید و گریه با صدای بلند نکنید و خوشحال باشید که فرزندتان را در راه
خدا داده اید و من برای انجام وظیفه دینی ام به جنگ و جبهه رفتم و کسی مرا مجبور به
رفتن نکرده بود.
شهید احمد معاون جولا
Zx Group...برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 128
پیوسته از خدا بخواهید که صحنه ی دل هایمان را از بیماری های حسد، ریا، کبر، مقام
پرستی، شهرت و شهوت؛ پاک و به نور علم و ایمان منور و روشن کند.
شهید مرادی
Zx Group...برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 122
با یاد خدا و پیروزی حق بر علیه باطل و طول عمر و تعجیل ظهور امام زمان(عج) و سالم
برگشتن تمام رزمندگان به خانواده خویش از شما خداحافظی می کنم.
شهید عبدالامیر سیاهکار
Zx Group...برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 142
هوا صاف بود؛ مشغول جستجو بودم؛ داخل گودال یک پوتین دیدم؛ متوجه شدم یک پا داخل پوتین قرار دارد! با بیل وارد گودال شدم؛ قسمت پایین پای شهید از خاک خارج شد؛ خاکها حالت رملی و نرم داشت؛ شروع کردم به خارج کردن خاکها؛ هر چه خاکها را بیرون میریختم بی فایده بود؛ خاکها به داخل گودال برمیگشت!
ناگهان هوا بارانی شد؛ آنقدر شدت باران زیاد شد که مجبور شدم از گودال بیرون بیایم؛ به نزدیک اسکان عشایر رفتم؛ کمی صبر کردم؛ باران که قطع شد، دوباره به گودال برگشتم؛ تا آماده کار شدم صدای رعد و برق آمد؛ باران دوباره با شدت شروع شد؛ مثل اینکه این باران نمیخواست قطع شود؛ دوباره به زیر سقف برگشتم؛ همه خاکهایی که با زحمت از گودال خارج کرده بودم، به گودال برگشت؛ گفتم: این که از آسمان میبارد سنگ که نیست! میروم و زیر باران کار میکنم اما بیفایده بود.
هر چه که از گودال خارج میکردم، دوباره برمیگشت؛ یکی از عشایر حرفی زد که به دل خودم هم افتاده بود؛ «او نمیخواهد برگردد! او میخواهد گمنام بماند». سوار ماشین شدم و برگشتم. در مسیر برگشتم و دوباره به گودال نگاه کردم. رنگین کمان زیبایی درست از داخل آن گودال ایجاد شده بود.
* شهید گمنام گفت: «بیل را بردار و برو!»
شبیه این ماجرا یک بار دیگر برای بچههای تفحص پیش آمد؛ در فکه به دنبال پیکر شهدا بودیم؛ نزدیک غروب مرتضی در داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد؛ با بیل خاکها را بیرون میریخت؛ هر بیل خاک را که بیرون میریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمیگشت! نزدیک اذان مغرب بود؛ مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: «فردا برمی گردیم».
صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم؛ به محض رسیدن به سراغ بیل رفت؛ بعد آن را از داخل خاک بیرون کشید و حرکت کرد!
ـ آقا مرتضی کجا میری!؟
ـ دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم! بیل را بردار و برو!
Zx Group...برچسب : نویسنده : Zx Group zx-group بازدید : 142